Episodios

  • غزل شمارهٔ ۸: ز اندازه بیرون تشنه‌ام ساقی بیار آن آب را
    May 3 2023

    شرح-و-تفسیر-غزل-شماره-8-دیوان-سعدی/1) زاندازه بیرون تشنه ام ، ساقی بیار آن آب را / اوّل مرا سیراب کن ، وآنگه بده اصحاب را2) من نیز چشم از خواب خوش برمی نکردم پیش از این / روز فراق دوستان ، شب خوش بگفتم خواب را3) هر پارسا را کان صنم در پیشِ مسجد بُگذرد / چشمش بر ابرو افکَند ، باطل کند محراب را4) من صیدِ وحشی نیستم در بندِ جانِ خویشتن / گر وی به تیرم می زند ، اِستاده ام نُشّاب را5) مقدار یار هم نَفَس چون من نداند هیچ کس / ماهی که بر خشک اوفتد ، قیمت بداند آب را6) وقتی در آبی تا میان ، دستی و پایی می زدم / اکنون همان پنداشتم دریای بی پایاب را7) امروز حالا غرقه ام ، تا با کناری اوفتم / آنگه حکایت گویمت درد دل غرقاب را8) گر بی وفایی کردمی ، یَرغو به قاآن بردمی / کآن کافر اعدا می کُشد ، وِاین سنگ دلِ احباب را9) فریاد می دارد رقیب از دستِ مشتاقان او / آوازِ مطرب در سرا زَحمت بُوََد بَوّاب را10) سعدی ، چو جَورش می بری ، نزدیک او دیگر مرو / ای بی بصر ، من می روم ؟ او می کشد قُلّاب را

    Más Menos
    11 m
  • 9 گر ماه من برافکند از رُخ نقاب را
    Feb 21 2023

    https://didarejan.com/شرح-و-تفسیر-غزل-شماره-9-دیوان-سعدی/1) گر ماه من برافکند از رُخ نقاب را / بُرقع فرو هلد به جمال ، آفتاب را2) گویی دو چشمِ جادوی عابد فریبِ او / بر چشمِ من به سِحر ببستند خواب را3) اوّل نظر ز دست برفتم عنانِ عقل / وآن را که عقل رفت ، چه داند صواب را ؟4) گفتم مگر به وصل رهایی بُوََد ز عشق / بی حاصل است خوردن مستسقی آب را5) دعوی درست نیست گر از دستِ نازنین / چون شربت شکر نخوری زهر ناب را6) عشق ، آدمیّت است ، گر این ذوق در تو نیست / هم شرکتی به خوردن و خفتن ، دواب را7) آتش بیار و خِرمنِ آزادگان بسوز / تا پادشه خراج نخواهد خراب را8) قوم از شراب مست و ز منظور بی نصیب / من مست از او ، چنانکه نخواهم شراب را9) سعدی ، نگفتمت که مرو در کمندِ عشق ؟ / تیرِ نظر بیفکنَد افراسیاب را

    Más Menos
    9 m
  • غزل شمارهٔ ۶: پیش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را
    Feb 16 2023

    1) پیشِ ما رسم ، شکستن نبُوَد عهدِ وفا را / الله الله ، تو فراموش مکن صحبتِ ما را2) قیمتِ عشق نداند ، قدم صدق ندارد / سست عهدی که تحمّل نکند بارِ جفا را3) گر مُخیّر بکنندم به قیامت که چه خواهی / دوست ما را و ، همه نعمتِ فردوس ، شما را4) گر سرم می رود از عهدِ تو سر باز نپیچم / تا بگویند پس از من که به سَر بُرد وفا را5) خُنُک آن درد که یارم به عیادت به سرآید / دردمندان به چنین درد نخواهند دوا را6) باور از مات نباشد ، تو در آیینه نگه کن / تا بدانی که چه بوده ست گرفتار بلا را7) از سرِ زلفِ عروسانِ چمن دست بدارد / به سرِ زلفِ تو گر دست رسد باد صبا را8) سرِ انگشتِ تحیّر بگزد عقل به دندان / چون تأمل کند این صورت انگشت نما را9) آرزو می کندم شمع صفت پیشِ وجودت / که سراپای بسوزند منِ بی سر و پا را10) چشم کوته نظران بر ورق صورت خوبان / خط همی بیند و ، عارف قلمِ صُنعِ خدا را11) همه را دیده به رویت نگران است ، ولیکن / خود پرستان ز حقیقت نشِناسند هوا را12) مهربانی ز من آموز و ، گَرَم عمر نمانَد / به سرِ تربتِ سعدی بطلب مِهرگیا را13) هیچ هشیار ملامت نکند مستی ما را / قُل لِصاحِِ تَرَکَ الناسَ مِنَ الوَجدِ سُکارا

    Más Menos
    14 m
  • غزل شمارهٔ ۴: اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
    Feb 16 2023

    https://didarejan.com/شرح-و-تفسیر-غزل-شماره-4-دیوان-سعدی/1) اگر تو فارغی از حالِ دوستان ، یارا / فراغت از تو میسّر نمی شود ما را2) تو را در آینه دیدن جمالِ طلعتِ خویش / بیان کند که چه بوده ست ناشکیبا را3) بیا که وقتِ بهار است ، تا من و تو به هم / به دیگران بِگُذاریم باغ و صحرا را4) به جایِ سروِ بلندِ ایستاده بر لبِ جوی / چرا نظر نکنی یارِ سرو بالا را ؟5) شمایلی که در اوصافِ حُسنِ ترکیبش / مجالِ نطق نَماند زبانِ گویا را6) که گفت در رخِ زیبا نظر خطا باشد ؟ / خطا بُوَد که نبینند رویِ زیبا را7) به دوستی که اگر زهر باشد از دستت / چنان به ذوقِ ارادت خورم که حلوا را8) کسی ملامتِ وامق کند به نادانی / حبیبِ من ، که ندیده ست رویِ عذرا را9) گرفتم آتشِ پنهان خبر نمی داری / نگاه می نکنی آبِ چشمِ پیدا را ؟10) نگفتمت که به یغما رود دلت ، سعدی / چو دل به عشق دهی دلبرانِ را ؟11) هموز با همه دَردم امید درمان است / که آخری بُوَد آخر ، شبان یلدا را

    Más Menos
    13 m
  • غزل شمارهٔ ۲: ای نفسِ خرّمِ بادِ صبا
    Feb 14 2023


    1) ای نَفَسِ خُرمِ بادِ صبا / از بَرِ یار آمده ای ، مَرحبا

    2) قافلۀ شب ، چه شنیدی ز صبح ؟ / مرغِ سلیمان ، چه خبر از سبا ؟

    3) بر سرِ خشم است هنوز آن حریف ؟ / یا سخنی می رود اندر رِضا ؟

    4) از درِ صلح آمده ای یا خِلاف ؟ / با قدمِ خوف روم یا رَجا ؟

    5) بارِ دگر گر به سرِ کویِ دوست / بگذری ای پیکِ نسیمِ صبا

    6) گو رَمقی بیش نماند از ضعیف / چند کُند صورتِ بی جان بقا ؟

    7) آن همه دلداری و پیمان و عهد / نیک نکردی که نکردی وفا

    8) لیکن اگر دورِ وصالی بُوَد / صلح فراموش کند ماجرا

    9) تا به گریبان نرسد دستِ مرگ / دست ز دامن نکنیمت رها

    10) دوست نباشد به حقیقت ، که او / دوست فراموش کند در بلا

    11) خستگی اندر طلبت راحت است / درد کشیدن به امید دوا

    12) سَر نتوانم که برآرم چو چنگ / ور چو دفم پوست بدرّد قفا

    13) هر سحر از عشق دَمی می زنم / روزِ دگر می شنوم بر ملا

    14) قصۀ دردم همه عالَم گرفت / در که نگیرد نَفَسِ آشنا ؟

    15) گر برسد ناله سعدی به کوه / کوه بنالد به زبانِ صدا 

    Más Menos
    11 m
  • غزل شمارهٔ ۱۱۴- دردیست درد عشق که هیچش طبیب نیست
    Jan 30 2023


    1) دردی است درد عشق که هیچش طبیب نیست / گر دردمند عشق بنالد ، غریب نیست

    2) دانند عاقلان که مجانین عشق را / پروای قول ناصح و پند ادیب نیست

    3) هر کُاو شراب عشق نخورده ست و دُرد دَرد / آن است کز حیات جهانش نصیب نیست

    4) در مُشک و عود و عنبر و امثال طیّبات / خوشتر ز بوی دوست دگر هیچ طیب نیست

    5) صید از کمند اگر بجهد ، بوالعجب بُوَد / ورنه چو در کمند بمیرد ، عجیب نیست

    6) گر دوست واقف است که بر من چه می رود / باک از جفای دشمن و جَور رقیب نیست

    7) بگریست چشم دشمن من بر حدیث من / فضل از غریب هست و وفا در قریب نیست

    8) از خنده گُل چنان به قفا اوفتاد باز / کُاو را خبر ز مشغلۀ عندلیب نیست

    9) سعدی ، ز دست دوست شکایت کجا بری ؟ / هم صبر بر حبیب ، که صبر از حبیب نیست


    Más Menos
    10 m
  • غزل شمارهٔ ۱۰۴- مرا تو غایت مقصودی از جهان ای دوست
    Jan 29 2023


    1) مرا تو غایت مقصودی از جهان ای دوست / هزار جان عزیزت فدای جان ای دوست

    2) چنان به دام تو الفت گرفت مرغ دلم / که یاد می نکند عهد آشیان ای دوست

    3) گَرَم تو در نگُشایی ، کجا توانم رفت ؟ / به راستان که بمیرم بر آستان ای دوست

    4) دلی شکسته و جانی نهاده بر کف دست / بگو بیار که گویم بگیر هان ای دوست

    5) تنم بپوسد و خاکم به باد ، ریزه شود / هنوز مِهر تو باشد در استخوان ای دوست

    6) جفا مکن که بزرگان به خرده ای ز رهی / چنین سبک ننِشینند و سرگران ای دوست

    7) به لطف اگر بخوری خون من روا باشد / به قهرم از نظر خویشتن مران ای دوست

    8) مناسب لب لعلت حدیث بایستی / جواب تلخ بدیع است از آن دهان ای دوست

    9) مرا رضای تو باید ، نه زندگانی خویش / اگر مراد تو قتل است ، وارهان ای دوست

    10) که گفت سعدی از آسیب عشق بگریزد ؟ / به دوستی که غلط می برَد گمان ای دوست

    11) که گر به جان رسد از دست دشمنانم کار / ز دوستی نکنم توبه همچنان ای دوست


    Más Menos
    10 m
  • غزل شمارهٔ ۱۰۳- ز حد گذشت جدایی میان ما ای دوست
    Jan 28 2023


    1) ز حد گذشت جدایی میان ما ای دوست / بیا بیا که غلام توام ، بیا ای دوست

    2) اگر جهان همه دشمن شود ز من دامن / به تیغ مرگ شود دست من رها ای دوست

    3) سرم فدای قفای ملامت است ، چه باک / گَرَم بُوَد سخن دشمن از قفا ای دوست

    4) به ناز اگر بخرامی ، جهان خراب کنی / به خون خسته اگر تشنه ای هلا ای دوست

    5) چنان به داغ تو باشم که گر اجل برسد / به شرعم از تو ستانند خون بها ای دوست

    6) وفای عهد نگه دار و از جفا بگذر / به حقّ آنکه نی ام یار بی وفا ای دوست

    7) هزار سال پس از مرگ من چو بازآیی / ز خاک نعره برآرم که مرحبا ای دوست

    8) غم تو دست برآورد و خون چشمم ریخت / مکن که دست برآرم به ربّنا ای دوست

    9) اگر به خوردن خون آمدی ، هلا برخیز / وگر به بردن دل آمدی ، بیا ای دوست

    10) بساز با من رنجور ناتوان ای یار / ببخش بر من مسکین بی نوا ای دوست

    11) حدیث سعدی اگر نشنوی ، چه جاره کند / به دشمنان نتَوان گفت ماجرا ای دوست

    Más Menos
    7 m