Sedaye Paye Khoda  By  cover art

Sedaye Paye Khoda

By: Farshid Seyed Mehdi
  • Summary

  • "با صدای پای خدا، دلگرم قدم بردار، هر گام تو با هدایت اوست."


    2024 Persian World Radio
    Show more Show less
activate_primeday_promo_in_buybox_DT
Episodes
  • 007- لکه سیاه
    May 24 2024

    سردبیر: سحر

    نویسنده:

    گوینده: نازنین، سحر، مهتاب

    سال ها پیش پسری به نام دیوی تو یه مزرعه زندگی می کرد. مزرعه خیلی بزرگ بود و کارهای زیادی داشت / مثل مراقبت کردن از حیوونا / پروش گیاه ها و درست کردن غذا برای اعضای خونواده .

    دیوی یه خواهر بزرگتر داشت که اسمش آنجی بود و یه برادر بزرگتر به نام جو و یه خواهر به اسم مری که یکمی از دیوی بزرگتر بود.

    یه روز پدر و مادر دیوی به اونها گفتن که باید برای چند روز برن سفر …

    چون اونا مطمئن بودن که بچه‌ها به اندازه کافی بزرگ شدن که بتونن از خودشون مراقبت کنن و کارها مزرعه رو انجام بدن .

    اونا انجی رو که از همه بزرگ تر بود / سرپرست کردن چون کاملاً بزرگ شده بود و میتونست از خودش و بچه ها مراقبت کنه

    دیوی میدونست که واقعاً بزرگ نشده ولی

    فکر می کرد که خودش باید ریئس باشه واصلا خوشش نمیومد که خواهرش سرپرست باشه و بخواد بهش دستور بده و رئیس بازی دربیاره ….

    یکم بعد وقتی مامان از خونه دور شدن معلوم شد که انجی اونقدرها هم رئیس نبوده

    واااای بچه ها فکر کنید اونها کاملا آزاد بودن که هر کاری دوست داشتن و می خوان انجام بدن !

    هر موقع دوست داشتن بخوابن / هر موقع دلشون میخواد بیدار بشن .

    هر موقع میخوان غذا بخورن و بازی کنن / وقتی دوست داشتن کار کنن یا اصلا هیچ کاری نکنن . این عاااااالی بود

    بچه ها هفته خوبی داشتن . هر کاری دلشون میخواست میکردن

    اونا هر روز بستنی شکلاتی / پاپ کورن و پنکیک و کلی چیزای خوشمزه دیگه درست میکردن و میخوردن….

    البته اینم بهتون بگم هاااا اونا کارهای مرزعه رو هم انجام میدادن : مثل علف دادن به گاوا ، غذا دادن به حیوونا ، جمع آوری تخم مرغا و

    خرد کردن چوبا. اما بیشتر وقتشون و فقط بازی میکردن کلی چیزای خوشمزه میخوردن و کلی سرگرمی داشتن

    امااا یه روز صبح آنجی یه دفعه متوجه شد روز بعدش مامان و بابا قراره برگردن خونه .

    وااای بچه ها اونا یه نگاه به دور وورشون و خونه انداختن

    فکر کنید کلی ظرفای کثیف رو میز بود.

    همه ی اسباب بازیا ریخته بودن روی زمین

    تختا مرتب نشده بودن/ حوله ها و لباس های کثیف روی زمین پهن. تو حیاط کلی آشغال روی زمین ریخته بود و هنوز وسایل باغچه همه جا پخش بود

    و حتی انباری که به پدرشون قول داده بودن مرتب کنن هنوز همون شکلی بود و تمیز نشده بود

    آنجی خیلی نگران شده بود . میخواست وقتی مامان و بابا به خونه می رسن همه چیز عااالی به نظر برسه.

    چون اونها آنجی رو مسئول کرده بودن و اون دلش میخواست که مامان و بابا بهش افتخااار کنن .

    به خاطر همینم شروع کرد به رئیس بازی درآوردن .

    آنجی یه دفعه شروع کرد به دستور دادن به جو :

    آنجی :

    تو وسایل باغبونی رو بذار تو انبار و اونجا رو حسابی تمیز کن .

    بعدم به مری دستور داد و گفت :

    آنجی :

    تو ظرفها رو بشور و کف آشپزخانه رو تمیز کن

    به دیوی هم گفت

    Show more Show less
    15 mins
  • 006- زیتون
    May 24 2024
    سردبیر: سحر نویسنده: گوینده: نازنین، آرش سلام سلام/ به شما قشنگای گل گلاب اینجاییم ما دوباره/ با قصه های قشنگ خدا که همسشه یه درسی داره/ گوشاتونو کنید باز/از اینجا قصه میشه آغاز زیتون خیلی هیجان زده بود، حالا اون 7سالش شده بود و میتونست مثل همه ی بچه هایی که همیشه از پنجره تماشاشون میکرد /بره مدرسه اخه قرار بود صبح بره یه مدرسه و خییییییلی بزرگ با کلی کلاس مامانش از چند هفته گذشته بهش گفته بود که چه قدر خوبه و اون میتونه کلی چیزای جدید یاد بگیره و کارای مختلف انجام بده توش/ . اونا حتی تو خونه تمرین کرده بودن/ که یک روز کامل رو مثل مدرسه و کارایی که زیتون باید انجام بده تا ببینن / زیتونی می‌تونه تمام روز و/ بدون چرت زدن تا بعد از ظهر بیداربمونه یا نه؟. برای رفتن به مدرسه ی جدید/ مامانش یه ظرف غذای جدید برای زیتون خریده بود، یه ظرف دوطبقه ای نارنجی روشن/ با کلی بادکنک های رنگی رنگی روش. زیتون نمی تونست صبر کنه تا به مدرسه بره و از ظرف غذای جدیدش که خیلی دوسش داشت /استفاده کنه/. صبح زود، قبل از اینکه کسی تو خونه بیدار بشه/، زیتون بیدار بودو کل شب خواب مدرسه و هم کلاسیاشو دیده بود. به اتاق مامان و باباش رفت تا ببینه وقت این شده که بره مدرسه یا نه، اما باباش بهش گفت: "زیتون دختر عزیزم/ تو راحت بخواب و حسابی استراحت کن وقتی وقت رفتن شد /مطمئن باش که من و مامان بیدارت میکنیم/ " طولی نکشید که زیتونبا اولین صدای باباش/ صبح بخیر/ وقت رفتن بههه مدرسه اااااسس چشماشو باز کرد همونطور که مامانش گفته بود صبحونشو خوبه خوب خورد و سریع تر از همیشه آماده شد و اولین نفر جلوی در وایستاد وقتی رسیدن مدرسه/ مامانش و زیتون به ملاقات خانم آملیا، که معلم کلاس اولیا بود رفتن. /مامان و باباهای زیادی بچه هاشونو برای اولین روز مدرسه آورده بودن. این همون چیزی بود که زیتون تمام مدت رویاشو دیده بود، کلی هم کلاسی، یک میز چوبی قشنگ برای هر نفر/، حتی یه استخر شنی و اون بیرون کلی زمین بازی، برای اون و دوستای جدیدش که بدون و بازی کنن/ مامانش یکم با زیتون نشست و بعد خانم آملیا شروع به تشکر از همه والدین کرد که و بچه هاشونو بدرقه کرده بودن به مدرسه آمده بودند،/ اما حالا وقت این رسیده بود که برن/. وقتی مامانش رفت/، زیتون گرمای خورشید رو که از پنجره شیشه‌ای که خانم آملیا یک میز کنارش بهش داده بود احساس میکرد/، یه میز که جا برای همه چی داشت/برای کوله ی قشنگ ابیش وظرف غذای نارنجیش که بی صبرانه منتظر زنگ تفریح بود که ازش استفاده کنه/ میز کناریش دختری بود به اسم پاتریشیا./ زیتون به پاتریشیا لبخند زد وبا صدای آرومی بهش "سلام" کرد،/ اما پاتریشیا جواب سلامشو نداد و/زبونشو بیرون آورد وئ روشو کرد اونور/. اولیو از کاری که پاتریشیا انجام داده بود /عجب کرده بود/، چون مامنش بهش گفته بود که این اصلا کار خوبی نیست که زبونتو برای بقیه بیرون بیاری و مسخرشون کنی. زنگ مدرسه/ این اولین باری بود که زنگ مدرسه رو که یاد یکی از کارتونای بچگیش میداخت و میشنید/سریع ظرف غذای عزیزشو برداشت و با خودش تصمیم گرفت که این دفه هموطور که مامان و باباش گفته بودن دفعه ی اولی که میخوای با کسی اشنا شی/ دستشو دراز کنه و به اون سللم کنه/ پاتریشیا دستش و گرفت و خیلی محکم فشار داد/، آنقدر محکم فشار داد که چشمای زیتون پر شد تو دو اشک ...
    Show more Show less
    15 mins
  • 005- زنگ ورزش
    May 24 2024

    سردبیر: سحر

    نویسنده:

    گوینده: نازنین

    سلام و سلام قشنگای گل گلاب/ حالتون چطوره؟ مثل همیشه پر انرژی و خندون؟ یا یه کوچولو ناراحت و نگرون/ پاشو بو/ سرییییع / وقت ورزش هیچ کی نمیتونه بشینه

    امروز قراره یه آهنگ پر انرژی گوش بدیم کلی ورزش کنیم / آماده اید/ وقتی موزیک شروع شد شروع کنید به پریدن /1 / 2 /3

    موزیک شاد 2 دقیقه

    آااااخیییی/ من که خیلی خسته شدم / حالا بیاید همه بشینیم و استراحت کنیم یه کمی/ میدونید که اگه بدون استراحت همش ورزش کنیم و کار کنیم / بدنمون خسته میشه

    بعد ورزش چی باعث میشه که احساس بهتری داشته باشید

    آب / غذا/ استراحت؟ کدومش؟ همه ی اینا وقتی بدنمون خسته اس به ما کمک میکنه/ ولی تنها بدنمون نیست که خسته میشه و نیاز به استراحت و نو شدن داره/ ذهنمون/قلبمونم بعضی وقتا خسته میشن. مثل وقتایی که استرس داریم/ یا وقتایی که ناراحتیم /وقتایی که با دوستمون تو مدرسه دعوامون شده/ یا چیزای سختی رو پشت سر میذاریم/دوری از کسایی که دوسشون داریم/


    تا حالا شده/ ذهنتون یا قلبتون خسته بشه؟ اگه شده/ چی باعث شده که اینجوری احساس کنید؟

    اگه آب و غدا وقتی بدنوم خسته اس کمک میکنه؟ پس چی به ذهن و قلبمون وقتی خسته میشن کمک میکنه

    قوی کردن قلب و ذهنمون کار آسونی نیست/ به یه چیزی بیشتر آب و غذا احتیاج دارن/ ولی خدا ما رو خیلی دوست داره و دوست داره و همیشه میخواد که حالمون خوب باشه/وقتی که خسته ایم یا ناراحتیم/ خدا دوباره به ما قدرت میده/ قدرت خدا ما رو قوی میکنه/ بیاید دعا کنیم که وقتی حالمون خوب نیست/ خدا قویمون کنه و بهمون قدرت بده/

    پس یه لیوان آب بیارید و هر وقت کلمه ی قوی رو گفتم/ یه قلوپ بخورید/

    خدای عزیز/ مرسه که به ما قدرت میدی/ ما میدونیم که قدرت تو ما رو قوی میکنه/ ما دعا میکنیم که همیشه پیشمون باشی و وقتایی که ناراحت و خسته ایم/ وقتی قلب و ذهنمون خسته اس/ ما میدونیم که تو کنارمونی / و حضور تو ما رو قوی میکنه/ مرسی که حال ما رو خوب میکنی/و ما رو قوی میکنی/ در نام عیسی مسیح آمین

    راستی

    Show more Show less
    15 mins

What listeners say about Sedaye Paye Khoda

Average customer ratings

Reviews - Please select the tabs below to change the source of reviews.